p2
حرف ها و حرکات ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرف ها و حرکات نامی به قلم ویولت با علامت "
" جلسه هنوز داشت با همون حرفای کسلکننده ادامه پیدا میکرد... صدای ورق زدن سندای تجاری، بحثهای خشک و رسمی که هیچ رنگی از هیجان نداشت، و حتی اون نور سفید بالای سر که یه جورایی روی همه سایه انداخته بود. اما بین این همه جدیت و عدد و تحلیل، یه نقطهی رنگی بود.. ا.ت، درست روبهروی من، با اخم ملایمش که همیشه خوب بلد بود دلبری کنه!
آروم گوشیمو توی دستم چرخوندم... انگشتام روی صفحه لغزید، کلمات خودشون تایپ شدن، انگار بدون اینکه حتی فکر کنم، فقط از دلم بیرون اومدن : میدونی، اگه اخمات رو یهکم باز کنی، ممکنه کل جلسه فکر کنه که هوا یهدفعه آفتابی شده... ولی نه، نمیخوام...اون اخم ریز و اون جدیت خاص فقط برای خودم باشه، نه برای این مردای کتشلواری که هی بحث میکنن..ضمن اینکه بیش از این دلبری نکن خانم کیم ! ممکنه همین الان دستتو بگیرم و بکشونمت پیش خودم... این ی هشدار بود!
فرستادم. گوشی رو گذاشتم کنار، ولی نگاهم ازش جدا نشد...منتظر بودم ری اکشنش رو ببینم هرچند که میدونستم توی جلسه زیاد به پیام هام اعتنا نمیکنه"
' دوباره حواسم به جلسه جلب شده بود... اخم های من شدت پیدا کرده بود...حرف های آقای «کانگ» زیادی داشت به بیراهه میرفت... دهنم رو برای حرف زدن باز کردم تا با چند کلمه خیلی شیک و مختصر دهن اون آقای «کانگ» رو ببندم...ولی صدای ویبره دوباره گوشیم حواسم رو پرت کرد.. گوشیم رو از روی میز برداشتم و دوباره پیامش رو خوندم... چشمام با قطره ای از شیطنت برق زد.. دوبار سرم رو بالا میارم و به اون چشمهای نافذ و جدی خیره میشم... لبام رو روی همدیگه فشار میدم تا توی این جلسه دیوانه کننده نخندم... چشمام رو بستم و دوباره و دوباره نفس عمیقی کشیدم... نگاهم رو ازش دور میکنم تا باهاش چشم تو چشم نشم...ولی خب پیامش تاثیرش رو گذاشته بود و غیر قابل انکار بود... اوراق که جلویم روی میز گذاشته شده بود رو مرتب میکنم تا دوباره به بحث های بی در و پیکرِ جلسه برگردم...صدای آقای کانگ بدجور رو مخم بود...پس با لحن خیلی آروم و جدی صدای آقای کانگ رو خفه کردم..کاغذ رو روی میز زدم و حرفش رو قطع میکنم: «آقای کانگ! حرف های شما داره به بیراهه میره و من بی هیچ وجه حوصله حرف های بی معنای شما رو ندارم.. این اسناد که شما به اینجا آوردین به هیچ وجه با اسناد و مدارک شرکت ما تطابق نداره! و اگر هم میخواین که بحث وکلا رو وسط بکشین باید خدمتتون عرض کنم که ما وکلای تخصصی شرکت خودمون رو داریم..که رقابت با اونها مثل در جا زدن میمونه..کاملا بی اثر!...» نفسی بیرون دادم و مشخص بود که همه حرف ها در گلوی صاحب هاشون خفه شده بود... خودکارم رو روی میز رها کردم و موهام رو مرتب میکنم..'
حرف ها و حرکات نامی به قلم ویولت با علامت "
" جلسه هنوز داشت با همون حرفای کسلکننده ادامه پیدا میکرد... صدای ورق زدن سندای تجاری، بحثهای خشک و رسمی که هیچ رنگی از هیجان نداشت، و حتی اون نور سفید بالای سر که یه جورایی روی همه سایه انداخته بود. اما بین این همه جدیت و عدد و تحلیل، یه نقطهی رنگی بود.. ا.ت، درست روبهروی من، با اخم ملایمش که همیشه خوب بلد بود دلبری کنه!
آروم گوشیمو توی دستم چرخوندم... انگشتام روی صفحه لغزید، کلمات خودشون تایپ شدن، انگار بدون اینکه حتی فکر کنم، فقط از دلم بیرون اومدن : میدونی، اگه اخمات رو یهکم باز کنی، ممکنه کل جلسه فکر کنه که هوا یهدفعه آفتابی شده... ولی نه، نمیخوام...اون اخم ریز و اون جدیت خاص فقط برای خودم باشه، نه برای این مردای کتشلواری که هی بحث میکنن..ضمن اینکه بیش از این دلبری نکن خانم کیم ! ممکنه همین الان دستتو بگیرم و بکشونمت پیش خودم... این ی هشدار بود!
فرستادم. گوشی رو گذاشتم کنار، ولی نگاهم ازش جدا نشد...منتظر بودم ری اکشنش رو ببینم هرچند که میدونستم توی جلسه زیاد به پیام هام اعتنا نمیکنه"
' دوباره حواسم به جلسه جلب شده بود... اخم های من شدت پیدا کرده بود...حرف های آقای «کانگ» زیادی داشت به بیراهه میرفت... دهنم رو برای حرف زدن باز کردم تا با چند کلمه خیلی شیک و مختصر دهن اون آقای «کانگ» رو ببندم...ولی صدای ویبره دوباره گوشیم حواسم رو پرت کرد.. گوشیم رو از روی میز برداشتم و دوباره پیامش رو خوندم... چشمام با قطره ای از شیطنت برق زد.. دوبار سرم رو بالا میارم و به اون چشمهای نافذ و جدی خیره میشم... لبام رو روی همدیگه فشار میدم تا توی این جلسه دیوانه کننده نخندم... چشمام رو بستم و دوباره و دوباره نفس عمیقی کشیدم... نگاهم رو ازش دور میکنم تا باهاش چشم تو چشم نشم...ولی خب پیامش تاثیرش رو گذاشته بود و غیر قابل انکار بود... اوراق که جلویم روی میز گذاشته شده بود رو مرتب میکنم تا دوباره به بحث های بی در و پیکرِ جلسه برگردم...صدای آقای کانگ بدجور رو مخم بود...پس با لحن خیلی آروم و جدی صدای آقای کانگ رو خفه کردم..کاغذ رو روی میز زدم و حرفش رو قطع میکنم: «آقای کانگ! حرف های شما داره به بیراهه میره و من بی هیچ وجه حوصله حرف های بی معنای شما رو ندارم.. این اسناد که شما به اینجا آوردین به هیچ وجه با اسناد و مدارک شرکت ما تطابق نداره! و اگر هم میخواین که بحث وکلا رو وسط بکشین باید خدمتتون عرض کنم که ما وکلای تخصصی شرکت خودمون رو داریم..که رقابت با اونها مثل در جا زدن میمونه..کاملا بی اثر!...» نفسی بیرون دادم و مشخص بود که همه حرف ها در گلوی صاحب هاشون خفه شده بود... خودکارم رو روی میز رها کردم و موهام رو مرتب میکنم..'
- ۸.۵k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط